سفارش تبلیغ
صبا ویژن


به نام سلام

 

بالای کوه... در ارتفاعات... جایی سرد... سمکانی است که من در آن زندگی می کنم.

مدت کوتاهی است به اینجا آمده ام و گویا سفری نیزدر پیش دارم. به همراه دوستانم، هنگام گرم شدن هوا حرکت می کنیم.

برف هایی که در لایه های رویین قرار داشتند، دقایقی پیش حرکت کرده اند.

به گمانم نوبت من است. قلقلکم می آید... با ذوب شدنم روی زمین قِل می خورم و با هیجان سفرم را آغاز می کنم.

سرسره بازی جذاب و هیجان انگیزی است. شیرین و جالب...! فشار زیاد می شود.

انگار سنگ بزرگی سد راهمان شده است. همه به هم فشرده شده ایم. سنگینی قطرات دیگر را روی خود احساس می کنم.

پیروزمندانه از کنارش می گذرم و ادامه می دهم. زیر پاهایم پستی و بلندی های زیادی را حس می کنم.

شنیده ام پشت این دره، آبشار با شکوهی قرار دارد که تلالو الماس گون قطراتش چشمان هر بیننده ای را به خود خیره کرده است.

حتی تصورش هم مرا به جنب و جوش می اندازد. مشتاق رسیدن به آبشار و دیدنش هستم و دلم می خواهد قطره ای از زیبایی و جلوه اش باشم.

حالا!

میان زمین و آسمان معلق شده ام. احساس فوق العاده ایست!

شگفت انگیز است! بسیار باشکوه و زیباست!

حال، من عضوی از این آبشار باشکوه هستم.

نام من برف، رود، آبشار است. 

 

برگرفته از سوره مبارکه انشقاق

 

 


نوشته شده در شنبه 95/3/29ساعت 11:56 عصر توسط مطهره اخوت نظرات ( ) |

خانواده ام در روستایی زندگی می کنند. هر 5 شب یکبار برای ملاقات با آنها به آنجا می روم.

در طول راه هیچ  چراغی وجود ندارد.

امشب شب اول ماه است و من با احتیاط فراوان رانندگی می کنم. زیرا احتمال تصادف در تاریکی بسیار بالاست.

شب پنجم ماه است و من دوباره در جاده ای که همچنان پر خطر است به راه می افتم.

ماه که هلال کوچکی از آن نمایان است، با نور کمی در آسمان می درخشد. با احتیاط و سرعت کم رانندگی می کنم تا اتفاقی رخ ندهد.

شب دهم است. دوباره به جاده می زنم. امشب نور ماه راه را برایم روشن تر کرده، و من سریع تر می توانم حرکت کنم.

شب پانزدهم در نیمه های راه بودم که چراغ ماشین خاموش می شود و دیگر روشن نمی شود.

با اضطراب نگاهی به اطراف می اندازم. اطرافم روشن است.به بالا نگاه می کنم.

ماه از آن بالا نور خود را بر زمین گسترانیده تا ما را به هم برساند. راحت و به سریع حرکت می کنم.

به روستا و خانواده چشم انتظارم رسیده و آن ها را می بینم.

ملاقات امشب من به کمک ماه_ی بود که با تمام قوایش راه را برایم روشن کرده بود.

.

.

.

.

اینجا، اعماق آسمان، در بی نهایت محض، کنار ستارگان روشن و زیبا، دور زمین در حال گردش هستم.

امشب شب اول ماه است و به گمانم از زمین قسمتی ناچیزی از من دیده شود و در دید هیچ انسانی به نظر نیایم.

میخواهم دیده شوم و با نورم زمینیان را یاری دهم، باید حرکت کنم.

شب پنجم ماه است. شاید هلال کوچکی در آسمان تاریک شب های زمین باشم. این کافی نیست. به کسی کمکی نخواهد کرد. باید به حرکت ادامه دهم.

شب دهم است و هلال من بزرگ تر و پر نور تر است. به راحتی در دید انسان ها رصد می شوم اما این باز هم مرا راضی نمی کند. نباید از حرکت و تلاش بایستم. ادامه می دهم.

شب چهارده و پانزده فرا می رسند. در این دو شب من در دید زمین پرنور تر از هر شبی هستم و آسمان را با نور خود شکافته ام.

تمام انسان ها مرا می بینند و از تکامل و نورانیتم بهره می برند. بسیار هیجان زده و خوشحالم. از هیجان به تلاطم می افتم.

من دوست دارم بار ها و بار ها این تجربه ی دلپذیر را تجربه کنم.

پس دوباره آغاز می کنم.

بسم الله...

 

برگرفته از سوره مبارکه انشقاق

 


نوشته شده در جمعه 95/3/28ساعت 1:16 صبح توسط مطهره اخوت نظرات ( ) |

از پنجره به آسمان شب خیره می شوم.

آسمانی که در قلبش چیزی را جای داده است که می توان از هرکجای این شهر بزرگ آن را دید... چیزی که در میان ظلمت محض، زمینِ تاریک را روشن می کند.

ماه کاملی که از آن بالا به ما نگاه می کند و از آنجا به تمامی اهالی زمین سلام می دهد.

وقتی ماه را می بینم که مرا نگاه می کند، به یاد خداوندی می افتم که همیشه در تک تک لحظات زندگی ام بر من ناظر است و ریزبینانه بر کارهایم شاهد است.

گویی شاهد همه ی شاهد ها شاهدم است.


ماه


 

پینوشت: قرائتی به کمک سوره مبارکه بروج


نوشته شده در دوشنبه 95/3/3ساعت 8:14 عصر توسط مطهره اخوت نظرات ( ) |

جاده ای بی انتها پیش رویش است. مقصد برایش واضح نیست اما به بودن آن اطمینان دارد .
هر قدم که بر می دارد، مقصد برایش واضح تر می شود.
قدم اول را به آسانی و متواضعانه بر می دارد.
قدم دوم را که می گذارد، زیر پایش می لغزد و به زمین می افتد. اما به شوق مقصد از جا بلند می شود و بدون ذره ای ناراحتی به مسیرش ادامه می دهد.

گام سوم را بر می دارد. درختان سر به فلک کشیده و تنومندی پیش رویش هستند که با اطمینان به وجود نور و گرما از خاک سرد و تاریک سر برآورده و رشد کرده اند.

قدم چهارم را می گذارد. باری از بذر و دانه که بر دوشش سنگینی می کرد، بر زمین گذاشت و آنها را در خاکی مرطوب، کاشت.
حال که بارش سبک شده بود، می توانست به آسانی بدود. قدم هایش سریع می شوند. قدم پنجم، ششم، هفتم، هشتم، نهم و دهم.
دیگر مقصد کاملا مشخص است.

نوری که در چشمان خیره شده اش به آن، می شود موج رضایت را دید.

رضایت از تمامی قدم هایش، رضایت از یکایک اتفاقات و نشانه هایی که در مسیرش بود و رضایت از نوری که اطمینان به وجودش او را به آنجا رسانده بود.

 

سوره مبارکه فجر

 

 


نوشته شده در جمعه 94/12/21ساعت 11:16 عصر توسط مطهره اخوت نظرات ( ) |

شب خاصیت نهفته ای درون خود دارد که توانسته بستر نزول قرآن شود.

استعدادی که باید شکوفایش کنیم...

در سکوت و تاریکی شب اسراری هست که هر انسانی می تواند آن ها را فهم کند.

شبی که تاریک و دور از هیاهوی روز است، انسان را به سکون و اندیشیدن دعوت می کند.

هر کس بخواهد راز های نهفته ی شب را درک کند، نیازمند به لحظاتی درنگ و تفکر است. برای شروع می توان از تفکر به چیزی آغاز کرد.

تفکر ظرف وجودی آدمی را برای کشف بیشتر حقایق گسترش می دهد.

 

سوره مبارکه قدر

 


نوشته شده در شنبه 94/11/24ساعت 9:34 عصر توسط مطهره اخوت نظرات ( ) |

شبی مهتابی است. از پنجره اتاق سراغ ماه را می گیرم. نورش را می بینم اما خودش را هنوز پیدا نکرده ام. چشمم را می گردانم. می بینمش. یک کره نورانی... وای که چقدر زیباست! این نور و روشنایی اش شگفت آور است و چشمم را نوازش می­دهد.

راستی... شنیده ام نور ماه، از نور خورشید است و مهتاب هر چه که دارد از آفتاب است.

چیزی به ذهنم می رسد. دوباره به ماه خیره می شوم. این نور چیزی فراتر از یک بازتاب است. می توان تجلی نور را در ماه دید. تجلی ای از نور خورشید...

با کمی دقت متوجه شدم که قرآن هم چیزی شبیه به این را بیان کرده است. جستجویش می کنم. می خوانم: " اقرا بسم ربک الذی خلق، خلق الانسان من علق"

انگار که میان زمین و آسمان باشم! از چیزی که فهمیدم، شگفت زده شدم! ما انسان ها مثل ماه هستیم. به واسطه نیازهایمان به خدا، اسماء و صفاتش را هر روز و لحظه به لحظه دریافت می کنیم. همچون ماه ای که هر روز نور را هر لحظه از خورشید دریافت می کند.

  بستگی دارد چقدر خوب ببینیم و بشنویم و بفهمیم و در خود آن صفات را تجلی دهیم. مانند تجلی آفتاب در مهتاب...

وقتی که اسم های خداوند را در زندگی جستجو کنیم و نشانه های خدا را در هر چیز ببینیم، به ما کمک می کند تا نیاز هایمان را درک کرده و زمینه ی رشد خود را فراهم سازیم. به این وسیله بیشتر به خداوند نزدیک و نزدیک تر می شویم.

(آیات 1 و 2 و 19)

 




نوشته شده در یکشنبه 94/6/22ساعت 10:58 عصر توسط مطهره اخوت نظرات ( ) |

داشتم ازکنار گل یاسی میگذشتم بی تفاوت مثل روز های قبل. یک لحظه با خودم گفتم مگر من چقدر عمر خواهم کرد که خودم را از بوییدن و درک زیبایی و لطافتش محروم کنم!؟

سعی کردم دیگر بی تفاوت بودن را کنار بگذارم  و اطرافم را با دقت بیشتری ببینم. بفهمم که گل یاس وقتی غنچه است، هیچ عطری ندارد. اما وقتی باز می شود، اطراف را با عطر خود عطرآگین می کند و عطرش را مهربانانه در اختیار دیگران می گذارد.

انسان تا وقتی فکر کند  از همه چیز بی نیاز است، مثل غنچه ایست که آب نمی خورد و غنچه باقی می ماند و خشک می شود و هیچ بهره ای برای دیگران ندارد. اما اگر بایستد و خوب ببیند و حرکت کند و نیازهایش را از میان روزمرگی هایش پیدا کند، رشد می کند و هر روز به علمش افزوده می شود. مثل غنچه ای می شود که خوب آب می خورد و هر روز باز و باز تر می شودو عطر خوشش همه جا را فرا می گیرد. و او بدون هیچ چشمداشتی علومش را در اختیار دیگران می گذارد و این مهربانی و کرامتش فضا را عطرآگین می کند.


نوشته شده توسط زهرا غلامی و مطهره اخوت


نوشته شده در پنج شنبه 94/5/29ساعت 7:32 عصر توسط مطهره اخوت نظرات ( ) |

_ سلام

_ سلام

_ چه خبر!؟

_ سلامتی

این کلمات، کلماتی است که در روز بار ها و بار ها می شنویم. سلامتی...

اما چقدر تا به حال درباره معنی آن فکر کرده ایم؟

ممکن است خیلی هایمان وقتی می پرسند "چه خبر"، از روی عادت یا حتی بی خبری، می گوییم سلامتی!

اما از امروز می خواهیم طوری دیگر به آن نگاه کنیم.

صبح از خواب بیدار شدم. اطرافم را می بینم. صدای قطرات باران که به پنجره ی اتاقم می خورد را می شنوم. دستانم را دراز می کنم تا پنجره را باز کنم و قطرات باران را به داخل خانه دعوت کنم. درست است! دستانم هم کار می کنند. امروز هم بدنم مثل ساعت کار میکند. مثل دیروز... مثل پریروز... مثل قبل!!

هر روز یک هدیه از خدا می گیرم و باز نکرده، می گذارمش کنار هدیه های قبلی. اما امروز تصمیم گرفتم بازش کنم. تصمیم گرفتم بفهمم که سالم هستم و سلامتیم هدیه ای از طرف خداست.  تصمیم گرفتم امروز سلامتی را با آگاهی بگذارم تیتر اول روزنامه ی خبرهایم.

امروز چ خبر رفیق!؟

سلاااااااااامتییییییییی!!!!

 

 

 

با ویرایش زهرا غلامی


نوشته شده در جمعه 94/5/23ساعت 12:43 عصر توسط مطهره اخوت نظرات ( ) |

حوصله اش سر رفته است...

از وقتی پا روی این کره ی خاکی گذاشته، دائم خوابیده است و فقط می تواند سقف بالای سرش را ببیند. خسته شده است. دلش می خواهد خیلی چیز ها را کشف کند. دوست دارد چپ و راست شود و راه بیوفتد. بدود و برود همه چیز را ببیند. آنقدر سعی و تلاش می کند و دست و پا میزند که همه متوجه می شوند که دیگر وقت راه افتادنش است. این موقع است که دست های کوچکش را در دست های مادر و پدر می گذارد و اولین قدم هایش را برمیدارد. این قدم ها برای اوآغاز بزرگ شدن است، آغاز رشد...

و این رشد فقط به این دلیل اتفاق افتاد که فهمید باید بلند شود و باید راه برود و باید ببیند.

در هر مرحله از زندگی فهم نیاز عامل رشد است.

نیازت را دریاب...


با ویرایش زهرا غلامی


نوشته شده در چهارشنبه 94/5/21ساعت 10:56 عصر توسط مطهره اخوت نظرات ( ) |

قطره صدم:

هر کاری که خارج از احکام الهی باشد خطا و مانند چرک و خون است. (آیات 18 تا 37)


نوشته شده در جمعه 94/3/22ساعت 10:7 عصر توسط مطهره اخوت نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5      >

Design By : Pichak