سفارش تبلیغ
صبا ویژن


به نام سلام

می دانید چرا ما انسان ها این قدر ناشکری می کنیم؟

چرا این قدر فکر می کنیم از خدا بی نیازیم؟؟

چرا این قدر طغیان می کنیم؟؟؟

 اصلا می دانیم ؟؟؟؟

.

.

نه نمی دانیم، چون خودمان هم .....

.

.

اما قرآن(سوره علق) می داند.

چون فکر می کنیم همه چیز از خودمان است،

خودمان زحمت می کشیم و به دست می آوریم.

چون فقط می گوییم  من.

 اما نمی دانیم که چه قدر ناچیز هستیم.

 راستی یک چیز دیگر؛ چون خدا را آنطور که شایسته است قبول نداریم.

اما این خدایی که قبولش نداریم خیلی بخشنده است.

آخرش هم ما هم به سوی او باز می گردیم.

پس با خواندن سوره علق سجده به جا آور و به خدا نزدیک شو. 


نوشته شده در دوشنبه 93/12/11ساعت 4:23 عصر توسط حنانه ریحانی نظرات ( ) |

یک بچه وقتی به دنیا می آید، خیلی به اطرافش و رفتار های دیگران دقت می کند

و آن ها را در ذهن خود ثبت و ضبط میکند .

همین دقت او است که باعث می شود کم کم راه رفتن ،حرف زدن و .. را یاد بگیرد.

اگر چیزهای خوب ببیند و چیز های خوب بشنود،

این دیدن و شنیدن در حرف زدن و رفتارش تاثیر می گذارد و تبدیل می شود

به یک بچه ی خوب و مودب که نزد همه محبوب و دوست داشتنی است .

و با هر رفتار و عملی که انجام میدهد ،یک خاطره ی خوب در ذهن دیگران ثبت میکند.

خوب دیدن نشانه ها و نعمات خدا ،که رب و پرورش دهنده ی ماست ،و فهم و درک آنها

هم بر رفتار ما تاثیر میگذارد و انسان تبدیل می شود به بنده محبوب خدا و در مسیری قرار می گیرد

که به آن مسیر هدایت میگویند و همان مسیری است که انسان در آن میتواند رشد کند.

آنوقت است که میتواند احسن عمل انجام دهد.

و هر عملی که انجام میدهد را به بهترین شکل ممکن ثبت میکند.

و این ثبت شده ها است که با سنگین یا سبک بودن پاداش یا جزا را برای ما به دنبال دارد.


نوشته شده در جمعه 93/12/8ساعت 7:1 صبح توسط زهرا غلامی نظرات ( ) |

 

 تا به حال به پلاک خانه ها توجه کرده اید؟

به نظر شما چرا هر خانه پلاکی دارد؟

با این پلاک هایی که روی دیوار کنار هر خانه ای نصب شده است،

می توانیم یک خانه را پیدا کنیم و این پلاک واسطه ای است برای پیدا کردن خانه.

خدا هم همینطور است؛ پلاک ها و اسم هایی دارد که به واسطه ی آن ها شناخته میشود.

اگر کمی به اطراف خود خوب نگاه کنیم ،

چیز هایی را می بینیم که خداوند پدید آورنده ی آن هاست و

با تفکر در آن ها میتوانیم ردپای خدا را پیدا کنیم و تمام این زیبایی های خلقت

واسطه ای هستند برای شناختن خدا.

و حتی میتوانیم افرادی را بیابیم (مانند پیامبر)که تجلی ای از صفات خدا هستند و

واسطه ای میشوند برای پیدا کردن خدا

.این ها همه اسم هایی هستند که توجه به آن ها باعث تقرب انسان به رب خود میشود.

فقط کافی است خوب چشمانمان را باز کنیم تا بتوانیم آن ها را درک کنیم.

برای همین است که خداوند میگوید:

اقرا باسم ربک الذی خلق

جمله هایی زیبا از مطهره(حیفم اومد ننویسم :))))))))

هر روز پلاک های خدا را می بینیم و باز هم، سرگردان به دنبال خانه ی خدا میگردیم.

قرائت اسم های خداوند به ما کمک می کند تا بتوانیم همیشه و هر لحظه خدا را در

کنار خود بببینیم و خود را به خداوند نزدیک تر کنیم. همانطور که او به ما نزدیک است...


 


نوشته شده در شنبه 93/12/2ساعت 10:2 عصر توسط زهرا غلامی نظرات ( ) |

چشمانش را باز کرد...

خود را در بند نخ و چوبی خشک و بی جان یافت.

احساس می کرد این نخ و چوب او را محدود کرده اند.

او نمی توانست آزادانه شاخه و برگ هایش را تکان دهد.

او نفهمیده بود که این چوب برای استقامت و رشد او لازم است.

 اگر نباشد نمی تواند صاف رشد کند و بسیار سست است.

هر لحظه ممکن است ساقه ی جوان و باریک او بشکند.

او نه تنها نفهمید بلکه آنقدر تکان خورد تا نخ پاره شد و او بر زمین افتاد.

ای کاش می فهمید کمبودها مانع رشدش نیستند.

اگر او نمی توانست آزادانه حرکت کند، به این معنا نبود که نمی تواند رشد کند.

بلکه پله ای برای رشد و تعالی اوست...

انسانی که این را نفهمد،خود را تمام کرده است ...

 



نوشته شده در پنج شنبه 93/11/30ساعت 10:5 عصر توسط نوجونان مدرسه دانشجویی قرآن و عترت دانشگاه تهران نظرات ( ) |

بوی باران ...

 

از دست می رود انگار هر چشم تو !

جان من ...، چشم های ترت را ببند .

تر می کند این نگاه دامن مرا ...

بس کن دلم !

باران که بوی خاک نمی دهد ،بفهم !

این هوا که بوی کربلا نمی دهد ، بفهم !

هر باران که باران کربلا نمی شود ...

هر کفش خیس که اشک حرم های ابوتراب نمی شود ...

 

تا کی بوی خاک می برد خیال مرا ...؟

نمی دانم ، مگر

باز هم خیال تر تربت حضرت تراب از دلت گذشت ؟


نوشته شده در سه شنبه 93/11/28ساعت 8:59 عصر توسط کوثر مهدیان نظرات ( ) |

لحظه هایی برای بندگی

هو الباقی، باقی همه فانی

مرد باشی یا زن...

بزرگ باشی یا کوچک...

شاه باشی یا گدا...

هرکه باشی

آخرش مشتی خاک و نقشی روی سنگ... مرگ تمامت می کند.

اما اگر بدانی...

ماموریت تو اینجا چیست..

علت خلق شدن تو در این جهان چیست...

برای انجام چه کار های به این کره ی خاکی اعزام شده ای..

و بدانی فرصتت همین چند روز کوتاه عمرت است.

در این صورت است که از تمامی لحظاتت به خوبی و در راه بندگی خدا استفاده می کنی

و یک ثانیه از این وقت گرانمایه را به لحظه ای غفلت نمی فروشی...

این تنها راه تمام نشدن ما انسان هاست....


نوشته شده در دوشنبه 93/11/27ساعت 7:40 عصر توسط نوجونان مدرسه دانشجویی قرآن و عترت دانشگاه تهران نظرات ( ) |

میان هزار علقه ای که دلم میان آنها معلق مانده است،

روایت رویت همیشگی تو،

شیدا ترین عاشقانه ایست که 

دیده های تبدارم به آن هزاربار تعلق خاطر دارند..

.

.

الم یعلم بان الله یری....

.

.


نوشته شده در یکشنبه 93/11/26ساعت 12:5 عصر توسط کوثر مهدیان نظرات ( ) |

 

گاری در جاده باریک  به سمت مزرعه پیش میرفت.

او باید بار خود که گونی هایی پر از دانه بود را به مزرعه میرساند.

اما انگار چیزی از پشت گاری بر زمین (جاده) افتاد ،

یک دانه بازیگوش خود را از سوراخ کوچک انتهای گونی بیرون انداخته بود!

دانه ی کوچک تنهاست و نمیداند باید چه کند.او اکنون در راه (جاده)است

اما این راهی نیست که برای او مقدر شده او باید رشد کند و بزرگ شود و

برای رشد نیازمند و وابسته به خاک است.

شاید رهایی از تاریکی گونی لحظه ای او را خوشحال کرده باشد،اما اکنون غمگین و

سردرگم است...

ناگهان چشمان او کشاورز پیری را به تصوریر میکشند که دانه ها را دانه به دانه

درون خاک می کاشت!

دانه ی کوچک هنوز حکمت پنهان شدن زیر خاک را نفهمیده ،

او فقط در کنار جاده می نشیند و نظاره میکند.

فهمیدن حکمت پنهان شدن دیگر دانه ها زیر خاک او را به تفکر وا می داشت.

آری  این نظاره ی او که همراه با تفکر است ، همان قرائت او است.....

چند روزی بر دانه گذشت و او دانه های دیگر را می دید که جوانه زده اند و بزرگ میشوند .

اکنون او حکمت پنهان شدن زیر خاک را فهمیده و قرائت هایش نتیجه داده است!

او نیاز خود را فهمیده  و درک کرده است ،فهمیده که زندگی اش به خاک وابسته است و

خاک میتواند باعث رشد او شود .

پس آرام بر زمین غلتید و خود را زیر خاک پنهان کرد.

سال ها بعد این دانه کوچک درختی شد که به سر حد رشد خود رسیده....

 


نوشته شده در پنج شنبه 93/11/23ساعت 4:54 عصر توسط زهرا غلامی نظرات ( ) |

انسان ها تا وقتی همه اش وظیفه ها را برای دیگران بدانند، نمی توانند پیشرفت کنند.

آدم نباید از دیگران توقع داشته باشد.

توقع نداشتن از دیگران زندگی را لذت بخش می کند.

چون هر کار دیگران به نظرت وظیفه نبوده، بلکه از سر حسن باطنش نشئت گرفته است. 


نوشته شده در پنج شنبه 93/11/23ساعت 12:27 عصر توسط کوثر مهدیان نظرات ( ) |

زمستان است...

توی تاکسی نشته ام و از آفتابی که به پس کله ام می خورد حالم بد می شود..

دارم به برف نیامده فکر می کنم.

به آسمانی که نمی بارد.

برای روییدن دانه ها، جوانه زدن درخت و محصول تابستان، سرمای زمستان حکم ضرورت را دارد.

این نباریدن، جوانه را ، دانه را، میوه را ، همه ابتر می کند.

.

.

.

اشک برای خاک وجودمان، سرما برای محصول هایمان، حکم ضرورت را دارد...

.

.

ربّی مرا اینگونه کم آب و بی بارش، رها مکن...

 


نوشته شده در پنج شنبه 93/11/23ساعت 12:26 عصر توسط کوثر مهدیان نظرات ( ) |

<      1   2   3   4      >

Design By : Pichak