سفارش تبلیغ
صبا ویژن


به نام سلام

 

گاری در جاده باریک  به سمت مزرعه پیش میرفت.

او باید بار خود که گونی هایی پر از دانه بود را به مزرعه میرساند.

اما انگار چیزی از پشت گاری بر زمین (جاده) افتاد ،

یک دانه بازیگوش خود را از سوراخ کوچک انتهای گونی بیرون انداخته بود!

دانه ی کوچک تنهاست و نمیداند باید چه کند.او اکنون در راه (جاده)است

اما این راهی نیست که برای او مقدر شده او باید رشد کند و بزرگ شود و

برای رشد نیازمند و وابسته به خاک است.

شاید رهایی از تاریکی گونی لحظه ای او را خوشحال کرده باشد،اما اکنون غمگین و

سردرگم است...

ناگهان چشمان او کشاورز پیری را به تصوریر میکشند که دانه ها را دانه به دانه

درون خاک می کاشت!

دانه ی کوچک هنوز حکمت پنهان شدن زیر خاک را نفهمیده ،

او فقط در کنار جاده می نشیند و نظاره میکند.

فهمیدن حکمت پنهان شدن دیگر دانه ها زیر خاک او را به تفکر وا می داشت.

آری  این نظاره ی او که همراه با تفکر است ، همان قرائت او است.....

چند روزی بر دانه گذشت و او دانه های دیگر را می دید که جوانه زده اند و بزرگ میشوند .

اکنون او حکمت پنهان شدن زیر خاک را فهمیده و قرائت هایش نتیجه داده است!

او نیاز خود را فهمیده  و درک کرده است ،فهمیده که زندگی اش به خاک وابسته است و

خاک میتواند باعث رشد او شود .

پس آرام بر زمین غلتید و خود را زیر خاک پنهان کرد.

سال ها بعد این دانه کوچک درختی شد که به سر حد رشد خود رسیده....

 


نوشته شده در پنج شنبه 93/11/23ساعت 4:54 عصر توسط زهرا غلامی نظرات ( ) |


Design By : Pichak