به نام سلام
خانواده ام در روستایی زندگی می کنند. هر 5 شب یکبار برای ملاقات با آنها به آنجا می روم. در طول راه هیچ چراغی وجود ندارد. امشب شب اول ماه است و من با احتیاط فراوان رانندگی می کنم. زیرا احتمال تصادف در تاریکی بسیار بالاست. شب پنجم ماه است و من دوباره در جاده ای که همچنان پر خطر است به راه می افتم. ماه که هلال کوچکی از آن نمایان است، با نور کمی در آسمان می درخشد. با احتیاط و سرعت کم رانندگی می کنم تا اتفاقی رخ ندهد. شب دهم است. دوباره به جاده می زنم. امشب نور ماه راه را برایم روشن تر کرده، و من سریع تر می توانم حرکت کنم. شب پانزدهم در نیمه های راه بودم که چراغ ماشین خاموش می شود و دیگر روشن نمی شود. با اضطراب نگاهی به اطراف می اندازم. اطرافم روشن است.به بالا نگاه می کنم. ماه از آن بالا نور خود را بر زمین گسترانیده تا ما را به هم برساند. راحت و به سریع حرکت می کنم. به روستا و خانواده چشم انتظارم رسیده و آن ها را می بینم. ملاقات امشب من به کمک ماه_ی بود که با تمام قوایش راه را برایم روشن کرده بود. . .
. . اینجا، اعماق آسمان، در بی نهایت محض، کنار ستارگان روشن و زیبا، دور زمین در حال گردش هستم. امشب شب اول ماه است و به گمانم از زمین قسمتی ناچیزی از من دیده شود و در دید هیچ انسانی به نظر نیایم. میخواهم دیده شوم و با نورم زمینیان را یاری دهم، باید حرکت کنم. شب پنجم ماه است. شاید هلال کوچکی در آسمان تاریک شب های زمین باشم. این کافی نیست. به کسی کمکی نخواهد کرد. باید به حرکت ادامه دهم. شب دهم است و هلال من بزرگ تر و پر نور تر است. به راحتی در دید انسان ها رصد می شوم اما این باز هم مرا راضی نمی کند. نباید از حرکت و تلاش بایستم. ادامه می دهم. شب چهارده و پانزده فرا می رسند. در این دو شب من در دید زمین پرنور تر از هر شبی هستم و آسمان را با نور خود شکافته ام. تمام انسان ها مرا می بینند و از تکامل و نورانیتم بهره می برند. بسیار هیجان زده و خوشحالم. از هیجان به تلاطم می افتم. من دوست دارم بار ها و بار ها این تجربه ی دلپذیر را تجربه کنم. پس دوباره آغاز می کنم. بسم الله... برگرفته از سوره مبارکه انشقاق
Design By : Pichak |